انتحاب مهد کودک
چند وقتی می شه که دنبال یه مهد خوب میگردم. آزاد الان 2 سال و 9 روزشه. خیلی دلم میخواست تا 3 سالش تمون نشده مهد نگذارمش. ولی انگار نمیشه.
بازم خدا رو شکر. یکی از لطفای خدا به من و آزاد کوچولو این بود که تا حالا تونستم توی خونه کار کنم. و همه این رو مدیون رییس خوب و مهربونم هستم که شرایط خاصی رو برای کار کردن برای من به وجود آورد. از کار کردن تو خونه گرفته تا بردن آزاد (یه وقتایی) با خودم به محل کار و ... . و میدونم که کمتر مادرایی تو کل دنیا همچین شرایطی رو دارن. من عاشق کارم هستم ولی بیشتر عاشق پسرم... . نه میتونستم کارم رو رها کنم و نه پرورش آزاد رو. .. . شاید اگه چنین شرایطی رو نداشتم منم تا حالا مثل خیلی از مادرای دیگه از کار صرف نظر کرده بودم. به آزاد وابسته نیستم ولی رشد سالم اون خیلی برام مهمه. از هر چیز دیگهای حتی کار. روزای خیلی خیلی سختی بود و هست. چون تا آخر امسال هم کامل به شرکت نمیرم. ولی همون گهگاهی رفتن هم دیگه با مسیر دور شرکت، فضای کم اونجا و مشغله فوقالعاده زیاد آقای همسر و ... مهیا نمیشه!!
پس تصمیم گرفتم فعلن آزاد رو ساعتی مهد ببرم. مهدای زیادی رو نزدیک خونه دیدم. شاید بین 15 تا 20 تا (سمت مرزداران و گیشا). ولی هیچ کدوم به دلم ننشست. شاید آدم سختگیری باشم. آره هستم ولی نه تو زمینههایی که مادرای دیگهای که کامنتاشون رو تو اینترنت میخونم یا باهاشون صحبت میکنم. مثلن اینکه نور مهد کودک فلان جور باشه. کیفیت غذاشون یا جنس کفپوش و ... فلان چیز باشه و ... . البته اینا همه پارامترای خیلی مهمی هستند که اصلا یه مهد کودک استاندارد با همین چیزا مشخص میشه. بگذریم از اینکه کل مهدایی رو که من تا حالا دیدم (چه نزدیک خونه و چه کار) حتی شاید هر کدوم 30 تا 40 درصد استانداردها توشون رعایت نشده بود. از مقاومت ساختمون گرفته تا نور و غذا و پلهها و پنجرهها و مقدار فضا و وسایل بازی و مربیها و ... . خب البته انتظار منم چیزی بیشتر از این نبود. آخه اینجا ایرانه دیگه.... . ولی چیزی که منو خیلی اذیت می کنه توجه به جنبه روح و روان و شادی بچههاست که تقریبا توی هیچ کدوم ندیدم. این قضیه جدا شدن کودک از مادر و اعتماد و امنیت و آرامشی که بچه باید اونجا حس کنه تا کم کم خودش مشتاق به رفتن به مهد کودک باشه. و چه صحنههایی رو که ندیدم. تو یکی از همین مهدای خوب تهران (توی گیشا) مادر خیلی خوش تیپی رو دیدم که دختر کوچولوی یک سال و نیمش رو آورد در حالی که بچه گریه میکرد. در چند ثانیه خانم مدیر مربی رو با تلفن از طبقه بالا احضار کرد. مربی اومد پایین. مادر در حالی که بچه رو به مربی می داد و بچه گریه می کرد گفت امروز تا غروب اینجاست .. . و مربی اون رو گرفت و رفت بالا (بچه جیغ میزد) و مادر هم رفت. بدون هیچ توجهی و بدون هیچ .... . اووووووه . چی بگم آخه... و همه اینها در یکی دو سه دقیقه اتفاق افتاد. و من تا مدتی به اون کوچولوی بیچاره فکر میکردم که سر و وضع ظاهرش بسیار شیک و مرتب بود و شاید کفش و لباسش رو هم بیشتر از 300 – 400 هزار تومن میارزید .... نمی دونم. البته من بازم سعی میکنم قضاوت نکنم. چون شرایط زندگی اون مادر رو نمیدونم. ولی مسلما روش خوبی نبود و بچه بیچاره چه ضربه روحی بزرگی از این کار مادر و مهد کودک خواهد خورد. و جالب اینجاست که بیشتر از 90 درصد مهدایی که من بهشون تلفن زدم یا رفتم میگفتن حضور مادر شاید بیشتر از یکی دو روز اصلن معنی نداره. بچه بد عادت میشه. یکی دو هفتهای گریه و بیقراری میکنه ولی بعد عادتش میشه. و بعضی از این خانم مدیرا رشته تحصیلی شون روانشناسی و مددکاری اجتماعی و ... بود.
ولی بالاخره یه مهدی رو پیدا کردم نزدیک محل کارم (جلفا) که به مادر اجازه میده تا زمانی که لازمه حضور داشته باشه و کم کم بچه رو به محیط مهد عادت میدن. البته این فعلن در صحبت حضوری بوده و در عمل حالا نمیدونم چی میشه. البته ظاهر مهد رو به خاطر پلهها و ... خیلی دوست نداشتم ولی خب چون این قضیه جدا شدن تدریجی برام مهم بود فعلن اون رو انتخاب کردم. و اینکه دوربین آنلاین کنترل از محل کار هم داشت و می تونستم توی روز آزاد رو ببینم که چه رفتاری باهاش میشه. ازاد اصلا بچه وابستهای نیست. ولی همه بچهها فرصتی رو میخوان تا بتونن به آدمای جدید اعتماد کنند. مثل ما آدم بزرگا دیگه. ... نه . حالا خدا کنه آزاد با این قضیه هم به راحتی مثل سایر مراحل رشدش که راحت بود کنار بیاد. و من بتونم وضعیت اجتماعی و علمی خودم رو کمی سر و سامون بدم