آزادآزاد، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

آزاد

بازگشت به محیط کار بعد از 2 سال و 6 ماه

1393/10/14 15:27
نویسنده : مامان آزاد
368 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره بعد از حدود 2 سال و 6 ماه از محیط کار دور بودن برگشتم به آنجا. البته نه که در این مدت کاملا جدا بودم و کار نمی کردم. نه. به لطف خدا و رئیسی مهربان، بیشتر در خانه کارهای شرکت و پروژه های کوچک و بزرگی را که به من محول می شد انجام می دادم البته با داستانهایی فراوان که لحظه لحظه آنها برایم خاطره است. که گاهی با بی حوصلگی و کلافگی آنها را به کام خودم، همسرم و پسرم تلخ کردم:(

 

روزها و شب هایی سخت، شیرین و بسیار عجیبی بر من گذشت. روزها و شبهایی که شاید غیر از خودم و خدایم کسی از آنها آگاه نباشد. از وقتی که باردار شدم و اولین حس عجیب، شیرین و مرموز مادرانه را در وجودم احساس کردم تا به حال، حدود 3 سال می گذرد 3 ساااااااال. 3 سااااااااااااالی که به اندازه 30 سال بزرگ شدم. فهمیدم. یاد گرفتم. تجربه کردم. پخته شدم. با پسرم خندیدم. گریه کردم. بی تابی کردم. عشق ورزیدم و هزاران هزار حس عجیب را لمس کردم.

چیزهای عجیبی که تا به حال بهشان می خندیدم. مسخره می کردم. اصلا نمی دانستم یعنی چه؟ مگر می شود؟ مگر می شود کسی 3 شبانه روز فقط 2-3 ساعت خوابیده باشد. آن هم به خاطر تب بچه!!!!! آن وقت در این حال مهمان هم داشته باشد. همه مسئولیتهای خانه به گردنش باشد. پروژه اش را به موقع تحویل دهد. خوب و تمیز و مرتب و خوش اخلاق باشد و هزار کار ریز و درشت دیگر !!!! نمی دانم. ولی فکر می کنم یک جورایی می‌شود!!!!!!!!!!

مگر می شود آدم به خاطر بچه اش از اهداف و آرزوهای بزرگ و مهم زندگی اش دست بکشد. مثلا سر کار نرود! یا درس نخواند! ورزش نکند! و خیلی از کارهایی را که دوست دارد انجام ندهد! کارهایی که اگر روزی یکی از آنها یک ساعت دیر می شدند فکر می کردی چه فاجعه‌ای رخ داده است؟

اما کشیدم. من از کار، از محیط بیرون، از اجتماع، از ورزش، از مهمانی، از درس خواندن، کتاب خواندن، نقاشی کردن، گشت و گذار و همه چیزهایی که دوست داشتم دست کشیدم. و بیشتر هم می کشم. چون حالا دیگر من یک مادرم. و به قول همکارم مادر آزادJ

البته شاید اگر آقای همسر دانشجوی دکتری نبود و وقت بیشتری داشت، یا مادر و خانواده ای داشتم که به من نزدیک تر بودند و ازشان کمک می گرفتم، یا پول بیشتری داشتیم و مجبور نبودم کار کنم، لازم نبود این همه دست کشیدن‌ها.

 اما هنوز پس ذهنم همه آنها را می پرورانم و با آنها زندگی می کنم. عشق می کنم. و مقدمات انجامش را در آینده فراهم می کنم. با پسرم زبان انگلیسی می خوانم. جزوه های کنکور دکتری را جمع می کنم. برای آینده ام نقشه می کشم و هزار کار دیگر . و روزهایی را می بینم که دوباره شروع خواهم کرد. دوباره مهره مهمی در محل کار خواهم شد. این احساس رخوت و پیری در من از بین خواهد رفت. دوباره خانمی آپدیت و به روز می شوم. یک خانم پرانرژی، خوش تیپ، مهربان ، موفق و... . خانمی که آن روزها بودم و همه با نگاهشان، حرفشان، کارهایشان تشویق و تاییدم می کرند. و چقدر کیف می کردم از این همه کار مثبتی که می کردم. از این همه....................... . اوه .......................بس است دیگر... رشته کلامم پاره شد با این غر زدن‌ها ...

خلاصه اینکه تقریبا هر روز از ساعت 5- 6 صبح بیدار می شوم و مسابقه اسب دوانی را شروع می کنم. از مرتب کردن و کارهای خانه گرفته تا آماده کردن غذای آقای همسر و وسایل مهد کودک پسرم و ... . تا کم کم پسرم را ساعت حدود 8 با هزار ترفند و تئاتر و ... از خواب بیدار می کنم که نکند دوباره غر و لندش را راه بیندازد و این وروجک هم انگار تمام استرس های من را می فهمد. گاز گریه را می گیرد و خلاصه بعد از یک ساعتی گریه زاری و داد و بیداد و کلنجار که آی جیش کن و دست و رویت را بشور و صبحانه بخور و .... حدود 9 با هم راه میفتیم و با جیغ و داد و گریه و گاهی هم غرغر در هوای آلوده تهران و گذشتن از مسیرهایی که محل توقف پلیس های طرح زوج و فرد نباشد، از سمت غرب به سوی شرق راه میفتیم و بعد از یک ساعتی ترافیک و آواز خواندن به مهد کودک می رسیم. آنجاهم در آن کوچه تنگ و تار دقایقی دنبال جای پارک می گردیم یا دو سه تا از ماشینهای شرکت را جابجا می کنیم تا ماشین خودمان را در حیاط شرکت پارک کنیم. گاهی هم داخل کوچه می گذاریم ماشین را و با اینکه نه جلوی درب کسی بودیم و نه ... چند تایی فحش می خوریم و پسر بیچاره را غمگین و دلخور می بریم داخل مهد. خلاصه بعد از کلی داستان و کش و قوس می رویم دنبال کار خودمان در شرکت. دو سه ساعتی آنجا می مانیم و کارهایی را انجام می دهیم و بقیه را برای نیمه شبهای خانه باقی می گذاریم. خلاصه می رویم پسر ناراحت و دلتنگمان را برمیداریم و با هزار استرس و امید و آرزو راهی خانه می شویم و ....   

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آزاد می باشد