آزادآزاد، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

آزاد

مهد کودک بچه های شیرین

1393/9/17 5:43
نویسنده : مامان آزاد
403 بازدید
اشتراک گذاری

باشگاه کودک تماشا هم تموم شد. البته نه فقط به خاطر حدود یک ساعت و نیم گریه آزاد در آخرین روز (البته بعد از 7-8 جلسه). بلکه بیشتر به خاطر ترافیک زیاد مسیر که تا خودم رو به ازاد برسونم هر دوتامون نابود شدیم. :(( 

روزهای اول رفتن به مهد کودک تجربه های تلخی برای مامان و کودکه. البته نه برای همه. بچه هایی هستن که خیلی راحت مهد کودک و چیزای دیگه رو می پذیرن. آزاد دو سال و یک ماهش بود که ندای آسمان رو براش شروع کردم. بعد از 5-6 جلسه مقاومت و قشقرق دیگه نبردمش. واقعا کوچولو بود هنوز. خودمم حس خوبی به مهدش نداشتم. بالاخره طاقت نیاوردم و بی خیالش شدم. آخه خیلی مقاومت می کرد. منم اصلا تو شرایط روحی خوبی نبودم. مساله جابجایی خونه و خیلی کارای دیگه ....  بعد از سه ماهی باشگاه تماشا رو پیدا کردم. انگار خونه امیدم بود. روزهای اول آزاد رو به زور از اونجا می آوردم بیرون. دوسه جلسه ای باهاش بودم تا ترکش کردم. ولی بعد از یکی دوبار تنها گذاشتنش شروع به بهونه گیری کرده بود. اونام به من چیزی نگفته بودن تا بار آخری که نتونستن آرومش کنن . و وقتی بعد از یک ساعت ترافیک جلوی در شرکت داشتم ماشینمو پارک می کردم بم زنگ زدن که بیا و من تا اونجا گریه کردم. ولی پسرم یک ساعتی بیشتر از من گریسته بود. خطادلخورگریه ولی واقعا نیاز داشتم و دارم که در روز یکی دو ساعتی مال خودم باشم. صرف نظر از مسائل و مشکلات عادی زندگی، مشغله زیاد آقای همسر و غیبت های اون، دوری از خونواده و تنهایی و تمام وقت در اختیار ازاد بودن و بچه داری واقعا رمقی برام نذاشته. به خصوص برای منی که هرگز تو خونه موندن رو تجربه نکرده بودم. تبدیل شدم به یه آدم اخمو و غرغرو و افسرده. فک می کنم دیگه باید واسه خودم یه کاری بکنم. آزاد الان دو سال و 5 ماهست. یک هفته ای می شه که مهد بچه های شیرین رو که توی کوچه شرکته واسه ازاد شروع کردم. مهد خیلی معمولیه و خیلی از این سوسول بازیای مهدای جدید رو نداره. ولی مدیر و مربیهای خیلی مهربونی داره. به خصوص مدیرش که همون روز اول واقعا منو جذب کرد. خانم احمدی. پیدا کردن اینجا روزنه امیدی برای من بود. بیشتر از یک هفتست با تموم مقاومتای ازاد و گریه و زاریهاش با طرح زوج و فرد، دوری راه و ترافیک، آلودگی هوا و ... آزاد رو می برم. هنوز کنار نیومده. می خواد قاطی شه ولی ترس از رفتن من مانعش می شه. می خواد بازی کنه و لی می دونه که من بالاخره خواهم رفت و مدام نگرانه که نکنه من برم. مطلب خوندم. مشاوره رفتم و خیلی کارای دیگه و لی همه می گن باید طاقت بیاری . خدایا کمکم کن. سخته.............خیلی.  .... خدایا کمک کن ازاد بپذیره که من باید روزی دو سه ساعت ازش دور باشم. کمک کن با مهد کنار بیاد. خدایا به منم صبر و ارامش بده خستهخستهغمگینخواب آلودغمناکدلخور

پسندها (1)

نظرات (2)

هنرهای دست ساز چیکچی
17 آذر 93 8:37
شما موفق میشی
یاسمن
3 مرداد 94 10:06
واقعا از این مهد متتتنننفرررم. کاری با بچه من کرده که اصلا دیگه هیچ مهدی نمیره. هیچ وقت نمیبخشمش
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آزاد می باشد